بهار جان سلام نمیدونم این نامه بدستت خواهد رسید یا نه؟ نمیدونم تا به حال چند بار به وبم اومدی؟ نمیدونم اصلآتا بهال اومدی یا نه؟ ولی من مینویسم مینویسم از احساسم از دلم تا جان به تن دارم.از احساسم میگویم چون احساسم حکم روای زندگیمه از احساسم مینویسم چون از روی احساس عاشقت شدم و از صمیم قلب دوستت دارم.بهارجان به هر گوشه اتاقم که نگاه میکنم چیزی جز سرما و انده نمیبینم؛ دیگر روحی در اتاقم نیست اونهمه گرمی؛ زیبایی ؛ رنگ وروحی که به اتاقم بخشیده بودم دیگر به چشم نمیاد. نمیدونم یا من کور شدم یا اتاقم ازغمگینیه من غمگینه؟ چهار دیواری اتاقم انگار تو حسرت گذشته اند دیریست که دستانم چهار دیواری اتاقم را نوازش نکردن. به نظر من اتاقم بوی مرگ به خودشان گرفتن یه احساسی داره به من میگه توحید زمان مرگ تو فرارسید زیاد به دنیا دل نبند همین روزا مسافری و ازین دنیا باید دل بکنی. دل کندن ازاین دنیا برام آسونه؛ خیلی آسونه بهتر بگم روز مرگ من فرقی با روز عروسی ام ندارد چون زندگی بدون تو برام مفهومی ندارد و درکی ازاین زندگی نخواهم داشت اما برام چیزی که سخته دل کندن از تو بهار عزیزمه نمیدونم از تو چطور دل بکنم؟ کاش میشد یه یادگار از تو با خودم میبردم. بهار جان نمیخوام بیش ازین ناراحتت کنم میدونم هر چقدر از من ناراحت باشی هیچ وقت انتظار مرگ منو نداری. میدونم روزی که خبر مرگ من به گوشت برسد اولین نفر تو هستی که برایم اشک میریزی اینو مطمئنم. بزار کمی از احساس این ساعتم بگویم. در این لحضه از عمرم این لحضه بامداد دل تنگ تو هستم و خیلی دوست دارم بیام سمت خونه شما اما نمیتونم چون وسیله نقلیه ام دست خدمتگزارانمه و در حال انجام ماموریت هستن خودم هم دیگه نیرو وتوان صابق را ندارم تا کمی راه میرم پاهایم خسته میشن و توان حرکت ندارم قندم هم به جای اینکه پائین بیاد روز به روز بالا تر میرن با اینکه روزی دو بار دارم انسولین تزریق میکنم دستانم دیگر جایی برای تزریق انسولین ندارن امروز رفتم آزمایش دادم ومیزانه قندم بود سیصدو پنج احتمال داره بیمارستان بستری بشم چون قندم دیگه قابل کنترل نیست دکترم میگه تا زمانی که فکرتو آروم نکنی نباید انتظار پائین اومدنشو داشته باشی. اما چطور میتونم فکرمو آروم کنم باور کن بهار گاهی تو خواب تو فکرتم؛ گاهی از بس به تو فکر میکنم تو خواب حرف میزنم گاهی همکارانم بیدارم میکنن و گاهی با فریاد از خواب بلند میشم و فورن از اتاق فرار میکنم یه وهشتی به سراغم میاد که تا صبح نه تو اتاق میرم ونه میتونم بخوابم همش خواب اینو میبینم که تو را از من دارن میگیرن خواب مرگ خودم را میبینم که دارن به دار آویزانم میکنن خواب اینو میبینم که دارن شکنجت میکنن نمیدونم خواب زیاد میبینم اما بهتره که بیش ازین نگم تا ناراحتت نکنم این خوابها بیشتر شبیهه کاووسه و اینو هم میدونم که تمام اینها بخاطر زیاد فکر کردن به توهست؛ چه جوری بگم یه جورایی دارم با خاطرات تو زندگی میکنم شاید باور نکنی گاهی تو محل کارم هستم خودکار میاد تو دستم و همه جااسم تورا مینویسم؛ روی میز کارم از بس بهار؛ بهارک نوشتم دیگر جانمونده؛ بهار خسته شدم نمیدونم من دارم با زندگی میسازم یا زندگی داره با من میسازه خسته شدم ازین بازیهای بچگانه زندگی انگار یه بازی شده برام هر روز عادت کردم به تکرار عادتها؛ هر روزم شده تکراری دیگه تنوعی تو زندگیم نیست همین من بودم که هر دو ماه میرفتم مسافرت و همیشه شاداب و پرانرژی بودم اما کو انرژی؟ انگار زندگی برایم دیگر رنگ و بویی نداره؛ نمیدونم چیکار کنم دیگر کنترل زندگی از دستم خارج شده نمیدونم کجای کارم و نقش من تو بازیه روزگار چیه؟ داشتم به برنامه روز چهارشنبه ام نگاه میکردم که چه کارهایی باید انجام بدم و کجا باید برم وبرای محل کارم چی باید بخرم؟ لیست صبح خالی بود و فقط نوشته بود دیدن بهار؛ یعنی تکرار عادتها؛ دیگه دیدن تو اومده تو لیست زندگی ام دیگه چه بخوام چه نخوام دو شنبه و چهارشنبه باید بیام اطراف محل کارت و ببینمت. بهار جان میبینی زندگیمو؟ دیگه رشته کار از دستم خارج شده. دیگه نمیدونم چه کاری باید بکنم؟ نمیدونم با کدوم دردم باید بسازم؟ نمیدونم برای کدوم دردم اشک بریزم؟ اما اینو میدونم که هیچ دردی بد تر از دلتنگیه تو نیست وقتی دلتنگت میشم از همه بدم میاد هر کسی که میخواد باشه؛ وقتی دلتنگت میشم سرم چنان درد میاد که انگار تازه از کما به هوش اومدم چاره ای ندارم جز برم بیمارستان تا سروم و آمپول تزریق کنم؛ بهارجان اکنون که دارم مینویسم تو خوابیدی و من به یادت عکس تورا دارم نگاه میکنم یکی ازعکسهایت دست منه و خودت هم خبر نداری؛ باور کن اگه این عکس را نداشتم دیوانه میشدم؛ چند بار سرم درد میومد برام پیش اومد که سرم را به دیوار کوبیدم دیگه از درد زیاد کنترل از دستم خارج میشد و هیچ دردی بهم اثر نمیکرد؛ بهار جان خیلی دوست دارم بیشتر از خودم کمتر از خدا؛ تصمیم گرفتم قدم زنان برم لب دریا و با خودم خلوت کنم و فقط به تو فکر کنم هیچ فکری جز فکر تو برایم لذت بخش نیست به خدا میسپارمت وآرزوی سلامتی و شادابی برایت دارم به امید دیدار. دوست دارت توحید (تنهاترین)) ساعت به وقت دلتنگی 2:30